loading...
بلوچستان دانلود
خلیل رئیسی بازدید : 142 سه شنبه 17 اردیبهشت 1392 نظرات (0)
سردار بزرگ حاج خان محمد شهنوازي

وي در سال 1300 هجري شمسي در روستاي گزو از توابع پشتكوه شهرستان خاش ديده به جهان گشود. در اين هنگام پدرش سردار خوبيار خان زعامت قوم شهنوازي را برعهده داشت. كه پس از سالها زندگي پرخير و بركت در سال 1335 شمسي درگذشت. و فرزند ارشدش حاج خان محمد شهنوازي با كوله باري از تجربه رهبري طايفه را بر عهده گرفت. رهبري ايشان در قوم شهنوازي مصادف بود با رهبري سرداران بزرگي همچون سردار مهرالله خان ريگي ( سردار طايفه ريگي) و سردار حاج امير خان كرد ( سردار طايفه ميربلوزهي و كرد و سهراب زهي ) در خاش . ايشان سالها با درايت و ايماني كه داشت موجب صلح و آشتي در منطقه بلوچستان گرديد . بسياري از درگيري هاي خونين قومي كه توسط بدخواهان بلوچ در بين طايفه هاي مختلف درست مي شد با درايت و تدبير مناسب سردار حل و فصل گرديده و موجب مي شد تا مهر و محبت مردم نسبت به اين زعيم دلسوز افزايش يابد. در اوايل انقلاب هنگامي كه تشخيص داد شايد حقي از مردم بلوچ تضييع مي شود كوله بار سفر به ديار غربت را بسته و گفت من اگر نتوانم مشكلات قوم بلوچ را در ايران حل كنم ديگر در اين سرزمين جايي براي من نيست. سالها پس از انقلاب وقتي دولتمردان متوجه شدند كه چه وزنه سنگيني براي امنيت ايران را از دست داد ه اند توسط ديگر بزرگان بلوچ از وي خواستند تا به ايران بازگردد و امنيت منطقه را سامان دهد. سرانجام سردار حاج خان محمد شهنوازي كه بعد از وفات مرحوم سردار مهرالله خان سردار حاج امير خان مرحوم سردار حاج الله رسان و سردار خليل خان و شريف خان آخرين بازمانده سرداران بزرگ سرحد بود و به تنهايي بار فراق دوستان ديرين و رهبري اقوام فوق را بر دوش مي كشيد در تاريخ چهارشنبه 30/11/1385 در سن 85 سالگي چشم از جهان فرو بست و به سراي جاويد شتافت.
خلیل رئیسی بازدید : 55 چهارشنبه 21 فروردین 1392 نظرات (0)

طغیـان دادشـاه در بـلوچسـتان

یکی از مهم‌ترین مسائلی که در بلوچستان در عصر پهلوی رخ داد طغیان دادشاه است. با به قدرت رسیدن رضا شاه و ایجاد اصل سیاست تمرکزگرایی، دولت مرکزی با ملوک‌الطوایفی به مبارزه برخاست و توانست در سال ١٣٠٧ ﻫ. ش. بر بلوچستان حاکمیت بیابد. اما ناتوانی دولت در سروسامان دادن به امور ایلات و ولایات موجب نابسامانی اوضاع بلوچستان گردید. سرداران و خوانین قدرت مطلقه محسوب می شدند و دائما برای حفظ منافع خود با هم درگیر بودند. نتیجۀ آن تشکیل دو اتحادیه مخالف از سرداران و خوانین در برابر هم بود.

این وضعیت منجر به واکنش دادشاه علیه وضع موجود شد. دادشاه فرزند یکی از سران عشایر سفید کوه بود، که درسال ۱٣٢٥ ﻫ. ش. بر اثر اختلاف خوانین با یکدیگر و وابستگی طایفۀ دادشاه به یکی از خوانین و در نهایت دستاویز قرار دادن بهانۀ ناموسی، اقدام به شورش نمود. دولت مرکزی قضیه دادشاه را به طور جدی دنبال نمی کرد، تا اینکه در اوایل سال ۱٣٣٦ ﻫ. ش. مأمورین آمریکایی و ایرانی "اصل چهار" توسط گروه داد شاه کشته شدند. این قضیه منجر به واکنش شدید دولت مرکزی شد. دولت با اتحاد خوانین و خیانت آنان به دادشاه توانست او را از پای درآورد. پس از ماجرای دادشاه خوانین به دولت نزدیکتر شدند و تا حدودی اختلافات خود را کنار گذاشتند، اما از اهمیت و اعتبار آنان کاسته شد. از دید ناسیونالیستهای بلوچ این ماجرا نقطه عطفی در تشکیل گروههای سیاسی و فعالیتهای ملی بلوچ بود. همچنین می توان گفت طغیان دادشاه تأثیر زیادی بر ادبیات و تاریخ شفاهی بلوچها گذاشته است.

اوضاع سیاسی بلوچستان از سقوط دوستمحمد خان تا شهریور 1320

پیش از تسلط دولت مرکزی ایران بر بلوچستان در سال 1307، در این منطقه شکلی از خود مختاری و حکومت ملوک الطوایفی حکمفرما بود، به طوری که در اواخر قاجاریه و در بین سالهای 1307ـ1304دوستمحمد خان بارَکْزِهِی حوزه نفوذ و اقتدار خود را گسترش داد و تمام بلوچستان را مطیع خود ساخت (شه بخش،37:1373). اما با به قدرت رسیدن رضا شاه و ایجاد اصل سیاست تمرکزگرایی با ملوک الطوایفی به مبارزه برخاست. و بدین سان بود که به سال 1307تیمسار سپهبد امان الله جهانبانی مأمور فتح بلوچستان و تأدیب سرداران متمرد بلوچ گردید. او برای فتح بلوچستان یک هنگ از مشهد، بیرجند و کرمان در اختیار داشت (ناصح،130:1345). در این موقع دوستمحمد خان قویترین و مشهورترین سرداران بلوچ بود و در سراوان ادعای خودسری و استقلال داشت. او از انگلیسیها تفنگ و پول دریافت می کرد و در قلعه دزدک پناه گرفته بود و با قشون جهانبانی نبرد می کرد (همت،39:1370). جهانبانی بیان می کند که : "در سال 1306 امر ملوکانه به افتخار لشکر شرق که مرکزش در مشهد بود صادر شد تا با عملیات نظامی به هرج و مرج و بساط ملوک‌الطوایفی بلوچستان خاتمه دهد و سلطه و اقتدار حکومت مرکزی را در آن سامان برقرار کند. پس از پایان عملیات قشون در بلوچستان پادگانها در نقاط مختلف و حساس برقرار شدند و از آن به بعد آرامش و امنیت حکمفرما شد" (جهانبانی،96:1338). البته او با همکاری سرداران بلوچ سرحدی از جمله عیدو خان ریگی توانست قدرت دوستمحمد خان را در هم بشکند (شه بخش:31). همان سال دوستمحمد خان در اطراف سرباز، اسیر و به تهران برده شد. او مدتی در تهران تحت نظر بود، روزی به بهانه شکار به کوههای اطراف تهران رفت و به اتفاق شخص همراه خود، مأمور همراه خود را به قتل رسانید و هر دو متواری شدند. آن دو در حوالی نیشابور دستگیر شدند و مجدداً به تهران منتقل شدند و پس از محاکمه به دستور رضا شاه تیرباران شدند (نیکبختی، 1374: 70-69). با انهدام قدرت دوستمحمد خان سرتاسر بلوچستان به تصرف دولت مرکزی درآمد و اکثر سرداران بنام آن روز اظهار اطاعت کردند. به طور کلی اوضاع بلوچستان تا قبل از شهریور 1320آرام و اکثر خوانین و سرداران محلی از قدرت فوق العاده دولت چشمشان ترسیده بود. هرچند که عده ای از آنان بر علیه قوای دولتی و مخالفان محلی خود دست به اقداماتی می زدند اما خطر جدی برای منافع دولت محسوب نمی شدند. با توجه به تاثیر زیادی که این خوانین بر مسائل بعدی سیاسی و اجتماعی بلوچستان داشته اند لازم است که اشاره ای به اقدامات و قدرت یابی آنان داشته باشیم (شه بخش: 41-39).

علی خان نقدی (شیرانی)

اجداد وی از میرهای سلیمانی بنت بودند، میرها افرادی متمکن و مطرح در میان سرداران روزگار خود بودند. همزمان با حکومت سردار حسین خان شیرانی در نیکشهر میر حاجی سلیمانی در بنت قدرت فراوانی به دست آورد. حسین خان برای استفاده از قدرت میرحاجی به نفع حکومت خود به یک ازدواج سیاسی تن داد و خواهرش را به عقد میر حاجی درآورد که حاصلش چند پسر بود که اسلام خان و نقدی خان برجسته ترین آنها بودند. پس از شورش سردار حسین خان بزرگ علیه حکومت مرکزی مهیم خان میرلاشاری به جای او منصوب شد. همزمان با سعید خان شیرانی پسر سردار حسین خان بزرگ، قدرت لاشاریها در نیکشهر در هم شکست اما هنوز بنت در دست لاشاریها بود. در این بین اسلام خان پسر میر حاجی به همراه برادرانش عتیه لاشاریها قیام کرد که دو تن از برادران مهیم خان کشته شدند و بنت به دست اسلام خان افتاد. پسران میر حاجی قدرتمند شدند و توانستند حکومت محلی بنت را تأسیس کنند. اسلام خان در اوج قدرت گرفتار یک انتقامجویی خانوادگی شد و در 1299به قتل رسید. پس از او ایوب خان پسرش قدرت را به دست گرفت. نقدی خان عمویش به همراه پسرش علی خان که به اعتبار جد مادریشان شیرانی خوانده می شدند، در قسمتی از حوزه حکومتی میرهای بنت حکومت می کرد. علی خان نقدی با یک ازدواج سیاسی (ازدواج با دختر دایی خود یعنی دختر سردار محمد خان شیرانی حاکم فنّوج) پشتیبان و حامی نیرومندی برای خود ایجاد کرد.محمد خان شیرانی در اواخر سلطنت رضا شاه حکومت منطقه "دهان" را از دولت برای عتی خان گرفت که این امر منجر به مخالفت ایوب خان شد. با وجود اینکه ایوب خان حامیان دلیری مانند عشایر سفیدکوه یعنی نوری، کمال و دیگران داشت و با خوانین میرلاشاری ارتباط و وابستگی بسیار نزدیکی برقرار کرده بود، در نهایت توسط علی خان در یک فرصت مناسب که همزمان با هرج و مرج در حکومت مرکزی پس از شهریور1320بود، دشمن خانگی خود را به قتل رسانید.عشایر سفیدکوه به مقابله با او برخاستند ولی در قدرت او خللی ایجاد نشد و تمام نواحی بنت تحت تسلط حکومت علی خان درآمد (همان:44ـ40 ).

عیسی خان مبارکی

خوانین مبارکی در اواخر قاجاریه در اسپکه و چانف قدرت حاکم بودند. آنان ابتدا وجهه ای روحانی و مقبول در میان مردم داشتند و به میرمبارک که فردی روحانی و صاحب کرامت بود منسوب هستند. اما از زمان "میر خیر محمد" که همزمان با حکمرانی فیروز میرزا فرمانفرما بر کرمان و بلوچستان بود، از مالیات معاف و سپس حکم حکومت اسپکه و چانف را به دست آوردند. او چهار پسر داشت: پسر ارشدش رستم خان در چانف و آهوران، موسی خان در اسپکه و سرفراز خان در سرپیچ بودند. پسر رستم خان برکت خان است که در زمان یکی از امیرهای شگیم به نام نواب که با برادر خود سیدی درگیر شده بود به او پناهنده می شود. این امر منجر به کینه سیدی و در نتیجه اجیر کردن یک نفر به نام قلی بود که از فشار مالیاتی خوانین ناراضی بود. سرانجام برکت خان توسط قلی کشته می شود. پس از ان ماجرا رستم خان به نواحی شگیم رفته و آنجا را غارت و آتش زده، در این حمله عیسی خان فرزند موسی خان سردار بعدی طایفه مبارکی حضور فعال داشت. سیدی متواری شده زن و بستگانش به اسارت در می آیند که با وساطت زن یکی از خوانین آزاد می شوند. رستم خان هم به گوادر در پاکستان می رود و در آنجا می ماند. عیسی خان که جوانی بیش نبود همراه عده ای از اقوام و بلوچهای آهوران علیه دولت مرکزی طغیان می کند و دست به حملات مختلفی می زند.در نهایت امر با دختر بی بی روز خاتون که خواهرزاده عظیم خان شیرانی حاکم هیچان بود ازدواج می کند.چون عظیم خان فرزندی نداشت لذا عیسی خان با کمک بی بی روز خاتون قلعه هیچان را به تصرف درآورده آن را به مناطق تحت تسلط خود منضم می کند. سردار حسین خان دوم شیرانی که تا این هنگام ساکت بود واکنش نشان می دهد و با همراهی دیگر سرداران بلوج عبدی خان سردار زهی ایوب خان سلیمانی، علی خان شیرانی و ... به محاصره عیسی خان می پردازند که در نهایت با پا در میانی سردار محمد خان شیرانی حاکم فنوج و اسلام خان مبارکی مقرر گردید که نصف درآمد هیچان از آن عیسی خان و نصف دیگر متعلق به سردار حسین خان دوم شیرانی باشد. عیسی خان با وجود این عهد مانع ورود احمد خان شیرانی نماینده سردار حسین خان به هیچان می شود. سرانجام حسین خان به هیچان حمله نموده که با وساطت سرگرد شهمراد خان امیرمرادی به نیکشهر عقب نشینی می کند. و عیسی خان نیز به طرف کوههای آهوران می رود. عیسی خان تا شهریور1320یاغی بود،که با وساطت سردار عیدو خان ریگی و میرهوتی خان میرلاشاری فرمانده هنگ و سرهنگ تاجبخش فرمانده تیپ خاش ملاقات کرده تامین گرفت. سپس بخشدار سرباز گردید. به این ترتیب طایفه مبارکی سردار جدیدی به نام عیسی خان یافت (همان:47-44 ) .

دادشاه پیش از ماجرا

دادشاه فرزند یکی از سران عشایر سفیدکوه به نام کمال بود که وابسته به حکومت محلی بنت بودند. کمال و طایفه اش در خدمت اسلام خان و بعد پسرش ایوب خان قرار داشتند. از راه کشاورزی و دامداری معیشت می کردند. دادشاه در 1297 به دنیا آمد. بر اساس روایات محلی در شنبه شب شانزدهم برج عقرب متولد شده است، که طبق اعتقادات محلی هر کس در چنین شبی متولد شود یا بخت و اقبال یارش خواهد بود یا اینکه گرفتار سرنوشت بد شده و از این بداقبالی خود و اطرافیانش به فلاکت و حقارت خواهند افتاد. او دو برادر به نام احمدشاه و محمدشاه و خواهری به نام ماه خاتون داشت. مادرشان بی بی خاتون از ذاتهای بالای جامعه بوده است. ایام کودکی و نوجوانی خود را در سفیدکوه سپری کرد. در تیراندازی و کوهنوردی بسیار ماهر بود، فردی بسیار ورزیده و قوی بود. به خانواده‌اش در کشاورزی و دامداری کمک می کرد، گاهی هم برای خرید و فروش به مسقط می رفتند. همراه با اقوامش در خدمت حکومت محلی بنت بودند. ارتباط نزدیک با ایوب خان شیرانی داشت. او قبل از طغیان همراه با طایفه اش در کمال آرامش زندگی می کرد. با توجه به حاکمیت سیستم عشیره ای در جامعه دادشاه او نمی توانست نسبت به مسائلی که برای طایفه اش پیش می آمد، بی تفاوت باشد. بنابرین شرایطی پیش آمد که باعث طغیان دادشاه شد که به آنها اشاره می کنیم (همان:53ـ51 ).

زمینه‌ها و انگیزه‌های طغیان دادشاه

با روی کار آمدن پهلوی دوم سیاست دولت در ارتباط با خوانین تغییر یافت، به طوری که در برخی از مناطق ناچار شد بر خلاف سیاست رضاشاه عمل کند و استقرار نظم و امنیت را بر عهده خانها بگذارد. نتیجه این کار افزایش قدرت و نفوذ خانها بود. و بار دیگر سرنوشت مردم بلوچستان به دست خانها رقم زده شد و باز هم زور بر آنها و سرنوشتشان حاکم گردید تا سازندگی و آبادانی. سیستم اقتصادی حاکم بر جامعه معیشتی بود، نظام اجتماعی مخلوطی از زندگی عشایری و روستایی بود، سردارن و خوانین قدرت مطلقه محسوب می شدند. دائما برای حفظ خود و توسعه حوزه نفوذ با یکدیگر درگیر بودند. از این پس در صحنه سیاسی بلوچستان خوانین و سرداران به دو اتحادیه وابسته اند. این دو اتحادیه و خوانین وابسته به این دو اتحادیه در مسائل سیاسی و اجتماعی بلوچستان تاثیر زیادی داشته‌اند. تا سال 1330 این دو اتحادیه عبارتند از لاشاریها و مبارکیها و نیز ریگیها که برجسته ترین نمایندگان و سران این دسته عبارتند از میر هوتی خان لاشاری و پسرش مهیم خان، عیسی خان و اسلام خان مبارکی، سردار عیدو خان ریگی و پسرانش (سرگرد خداداد، مراد خان، و هوشنگ خان ریگی). دومین اتحادیه متشکل از سران طوایف بارکزهی، سعیدی، شیرانی و ریگیها. بعد از 1330بود که مشهورترین نماینده این اتحادیه علی خان شیرانی بود.در چنان اوضاعی بود که ماجرای دادشاه آغاز شد. آن هم در واقع بر اثر اختلاف خوانین با هم و وابستگی طایفه دادشاه به یکی از خوانین یعنی ایوب خان شیرانی و در نهایت دستاویز قرار گرفتن بهانه ناموسی. (تهمت زدن به زن دادشاه که رابطه نامشروع با شخصی به نام لالک داشته که این توطئه توسط عبدالنبی و حاج شکری که از سران مخالف دادشاه و وابسته به علی خان بودند، طرح ریزی شد.) خوانین مخالف دادشاه شیرانیها و در رأس آنها علی خان نقدی (شیرانی) بودند. دادشاه با توجه به پایگاه عشایری اش و به خاطر حفظ خود مجبور به همکاری با مخالفان شیرانیها (خوانین میرلاشاری و مبارکی) شد. در این بین لاشاریها متحد شدند که او را در برابر علی خان کمک و یاری دهند و در صورت لزوم در کوههای نفوذ خود پناهش دهند و حتی در برخورد با دولت مرکزی او را تنها نگذارند و به نفع او فعالیت کنند. در مقابل دادشاه متعهد شد که منافع شیرانیها و خوانین وابسته شان را به خطر بیندازد و در صورت امکان علی خان را به قتل برساند. از طرفی عیسی خان مبارکی می خواست از عملیات دادشاه به نفع خود در جهت نزدیک شدن به مرکز استفاده کند. یعنی با شدت عملیات دادشاه به عنوان فرماندار منطقه چنان قدرتی داشته باشد که امنیت منطقه را تأمین کند، که فرضیه وی درست بود. متحدان قوی که دادشاه به آنان وابسته بود باعث شدند که با اطمینان بیشتری به انتقامجویی بپردازد. و از این پس، از کمکهای مالی و اطلاعاتی لاشاریها و مبارکیها سود می برد. در واقع در این زمان (1325) است که دادشاه به عنوان ابزاری در جهت پیشبرد منافع آنان درآمد (همان: 64ـ53 ).

حوادث پنجساله اول ماجرا (1330ـ1325)

از اقدامات دادشاه در این زمان می توان به انتقامجویی او از دشمنانش در سفیدکوه از جمله عبدالنبی اشاره کرد و رفتن او به مسقط به دو دلیل عمده از جمله کشتن لالک که به عمان گریخته بود، و همچنین تهیه و تدارک تجهیزات. سرانجام موفق به کشتن لالک شده و به بلوچستان برمی گردد. سپس با مرگ پدرش کمال در 1326امکان صلح بین او و علی خان نقدی از بین رفت و دست به تشکیل گروه زد که متشکل از اقوام و افراد راهزن بود. اقوام براساس تعصب قومی به او پیوسته بودند. در حالی که افراد راهزن که نه وفاداری شدیدی به دادشاه و ماجرایش داشتند، دلیل پیوندشان فقط سوء استفاده جهت اعمال خلاف خودشان بود. اما در مورد راهزنی دادشاه باید بیان کرد که هدف او صرفا انتقامجویی از دشمنانش بوده، که به آنها حمله می نمود، و اموال آنها را غارت می کرد. علاوه بر تجهیز گروه خود از طریق اموال غارت شده، گاهی هم آنها را به مستمندان می بخشید. منابع مالی او علاوه بر غارت اموال مخالفین از طریق کمکهای فراوان نظامی و مالی لاشاریها و همچنین در خارج ایران به خصوص در بلوچستان پاکستان توسط برخی از سرداران تأمین می شد. علاوه بر گروههای چریکی علی خان، نیروهای ژاندارمری هم دادشاه را تعقیب می کردند، که در اکثر مواقع به دلیل عدم هماهنگی و همکاری بین آنان ناموفق بودند. در نتیجه تعقیب دادشاه در این دوران به صورت جدی دنبال نمی شد. مسئله دیگر که در این دوران می توان به آن اشاره کرد تلاش دادشاه در جهت نزدیک شدن به دولت است، تا شاید او و افرادش از آوارگی رهایی یابند ولی اختلافات خوانین در بلوچستان با وجود تلاش سردار زمان خان که ارتباط نزدیکی با مأمورین دولتی داشت تلاش دادشاه را بی نتیجه گذاشت.

در این زمان اولین برخورد نظامی دادشاه و علی خان رخ می دهد که منجر به شکست علی خان می شود. نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد ارتباط دادشاه با روحانیون است. او معتقد بود که روحانیون کمتر به خوانین وابسته هستند و از طرفی ارتباط با آنها منجر به محبوبیت و مقبولیت وی در بین مردم می شود.

نکته دیگر اوج رویارویی سیاسی ـ نظامی دو اتحادیه خوانین بلوچ در این دوران است. با توجه به تصویب لایحه خلع سلاح مناطق عشایری همچون بلوچستان که در زمان نخست وزیری دکتر مصدق این امر صورت گرفت، این فرصتی مناسب برای دادشاه و گروهش بود تا خستگی حاصل از درگیریهای پی در پی را از تن به در کنند. از طرفی با تصویب این لایحه بسیاری از مردم به ویژه اهالی فنوج که از ظلم و ستم شیرانیها و همچنین اخاذی و مالیات گزافی که به آنها تحمیل شده بود، شکایاتی مطرح کردند. این زمانی بود که مبارزه انتخاباتی دوره هفدهم مجلس شورای ملی در جریان بود و در بلوچستان بین ارباب مهدی یزدی که لاشاریها و مبارکیها از او حمایت می کردند و مراد خان ریگی فرزند عیدو خان که در این زمان تغییر موضع داده و به مخالفان لاشاریها و مبارکیها یعنی شیرانیها، بارکزهیها، سعیدی و سردارزهیها پیوسته بودند، مبارزه انتخاباتی در میان بود.

ارباب مهدی با همکاری حامیانش نقشه ای طرح کردند تا به اهدافشان برسند. با توجه به مصوب دولت که در سال 1339بلوچستان ده نشین اعلام شده بود و دیگر منطقه عشایری محسوب نمی شد، ارباب مهدی و سایرین به این نتیجه رسیدند که با جمع آوری سلاح سرداران بلوچ مخالف خود از اعتبار انان کاسته و با این اقدام موجبات پیروزی خود را در انتخابات فراهم می کنند. به دلیل اینکه آنان می دانستند سرداران بلوچ به راحتی اسلحه خود را که ابزار قدرتشان بود تحویل نمی دهند، لذا برخورد نظامی رخ خواهد داد و در نتیجه می توانند به بهانه برهم زدن امنیت و آرامش منطقه آنان را دستگیر کنند تا به راحتی در انتخابات پیروز شوند.

در این بین لاشاریها و مبارکیها به دلیل اختلافاتشان با علی خان و با توجه به اینکه از تعدیات او به ستوه آمده بودند، مراتب اخاذی و تعدیات او را به فرمانده هنگ زاهدان گزارش دادند و خواهان رسیدگی شدند. از طرفی بی بی فرخنده بیوه سردار حسین خان دوم شیرانی نیز از تعدیات و تجاوزات علی خان به حوزه نفوذ خود شاکی بود. این وضعیت منجر به درگیری نیروهای علی خان با نیروهای ژاندارمری شد.سرانجام آنان به سوی کوههای بنت گریختند. در این میان عیدو خان ریگی و سردار کریم بخش سعیدی با علی خان ملاقات کرده او را به مراحم دولت امیدوار ساختند. سرتیپ وحدانیان که فرماندهی نیروهای ارتش را به عهده داشت قول داد در صورتی که علی خان تسلیم شود با او و افرادش کاری نداشته باشد، ولی در نهایت دستگیر و به خاش اعزام شد.

در جریان انتخابات دوره هفدهم سرانجام مراد خان ریگی به پیروزی رسید و مخالفینش شکست سیاسی سختی متحمل شدند. چون در پیروزی او شیرانیها نقش عمدهای داشتند بنابراین پدرش عیدو خان دستور آزادی خوانین مذکور را از شاه گرفت ولی مصدق با آزادی آنان مخالفت کرد. تا اینکه مراد خان به جبهه ملی پیوست و بعد از دو سال توانست آنان را آزاد کند. اما با سقوط مصدق و انحلال مجلس هفدهم سرلشکر کیکاوسی که پسر عموی جهانبای فرمانده لشکر شرق بود و با ریگیها سابقه فامیلی نزدیکی داشت به کمک آنها توانست به عنوان نماینده بلوچستان انتخاب شود. کیکاوسی نماینده و سخنگوی ریگیها و از موافقین آنان بود (همان: 86ـ67 ).

حوادث پنجساله دوم ماجرا (1331ـ1335 )

از مسائل مهم این دوران کاسته شدن قدرت و نفوذ علی خان پس از زندانی شدن، و مقاومت مردم در برابر ایادی آن است. و پی بردن مردم به این واقعیت که حاکمیتی برتر از علی خان به نام دولت وجود دارد. با وجود این شرایط علی خان پس از آزادی رفتار خود را تغییر نداد، و با وجود پاسگاههای متعدد در منطقه، به ظلم و ستم خود ادامه داد. این شدت عمل او گامی در جهت احیای قدرت و نفوذ گذشته اش بود. با وجود محدود شدن قدرتش هنوز هم نفوذ فراوانی داشت. از طرفی رقبای آن (میرلاشاریها و مبارکیها) در صحنه سیاست ملی و محلی شکست خورده بودند. سرهنگ ژیان که حامی مهمی برای آنان بود از بلوچستان منتقل گردید. در حالی که شیرانیها با یکی از رقبای محلی مهم (ریگیها) که حسن سابقه دوستی و همکاری را با دولت مرکزی داشتند متحد شدند.

اینان توانستند از میان افراد دست نشانده نمایندگان بلوچستان را انتخاب کنند. افرادی مانند مراد خان ریگی و سرلشکر کیکاوسی از این گونه افراد بودند که حامی منافع این دسته بودند. این شرایط منجر به این امر شدکه در فاصله سالهای بین 1330تا اواخر 1332دادشاه که عامل و ابزار اجرای اهداف و نیات میر لاشاریها و مبارکیها بود، ظاهراً آرام باشد و فقط هر از چندگاهی حملاتی انتقامجویانه علیه مخالفین خود (شیرانیها و ایادی آنان) انجام می داد. انگیزه او از این اقدامات تصفیه حسابهای شخصی بود. با آزادی علی خان در اواخر 1332دادشاه از سوی خوانین متحدش بر ضد او تحریک شد. و چریکهای دادشاه به ایجاد ناامنی و آشوب در حوزه نفوذ شیرانیها پرداختند. در این زمان سروان ریگی از جانب ژاندارمری به فرماندهی ستون عملیات انتخاب شد. در این زمان اقدامات مشترکی از سوی چریکهای محلی (نیروهای علی خان) و نیروهای دولتی بر ضد دادشاه بر ضد دادشاه انجام می گیرد که در اکثر مواقع ناکام می مانند.

در این بین سروان ریگی گزارشهایی خلاف واقع به مرکز (هنگ زاهدان) می دهد. این گزارشها از جانب او چند بار تکرار می شود. (گزارشهایی مبنی بر اینکه چندین نفر از یاران دادشاه را کشته و خود او نیز در این درگیریها مجروح شده) اما مهیم خان و عیسی خان فرصت را غنیمت شمرده و به استانداری و هنگ زاهدان نوشتند که اخبار ارسالی از سوی سروان ریگی کذب محض است. در نتیجه از سوی ژاندارمری هیئتی به منطقه رفت. پس از رسیدگی سروان ریگی به اتهام انتشار اخبار کذب متهم و به استان فارس منتقل گردید. در این زمان دادشاه به بنت رفته، دو تن از کنیزان علی خان را می رباید. این مسئله بازتاب فراوانی داشت و دو نتیجه متفاوت در بر داشت: اول آبرو و حیثیت خوانین مخالف بیش از پیش خدشه دار شد، از طرفی شایعه شد که دادشاه به ناموس بلوچها رحم نمی کند و به ربودن زنان و مردم بی دفاع می پردازد. با رفتن دادشاه به عمان برای تهیه امکانات و تجهیزات، این شایعه فزونی گرفت و مخالفین شایعه کردند که او به قصد فروش زنان به آنجا رفته است. در حالی که دادشاه به علت قتل لالک توسط پلیس عمان تحت تعقیب بود و چون نزدیک بود که دادشاه دستگیر شود او و نزدیکانش متواری شدند و زنان در آنجا ماندند و برای اینکه تحت پیگرد قانونی قرار نگیرند، ادعا کردند دادشاه ما را ربوده تا در عمان بفروشد.

اما سرهنگ فرتاش فرمانده هنگ زاهدان در 1334در گزارشی به استانداری نوشت که این موضوع صحت ندارد و مخالفین دادشاه این قبیل جریانات را بزرگ کرده برخلاف واقع و به زیان دادشاه جلوه می دهند. در برگشت از عمان یک درگیری بین دادشاه و نیروهای ژاندارمری رخ داد که به کشته شدن یکی از افراد ژاندارمری منجر شد. این حادثه منجر به تعقیب دادشاه توسط سروان خلیل خان ریگی فرمانده جاسک شد، که نتیجه ای در بر نداشت و دادشاه به سفیدکوه برگشت. در این زمان ما می توانیم به اقدامات سرگرد قریب مرادی فرمانده ژاندارمری ایرانشهر اشاره کنیم. سرگرد مرادی پی برده بود که با عملیات نظامی نمی توان به دادشاه و افرادش دست یافت. بنابراین سعی کرد با وساطت اشخاصی همچون سردار زمان خان و قاضی حسن فنوجی با دادشاه تماس برقرار کند و به هر طریق ممکن او را تأمین دهد، به این شرط که اسلحه خود را زمین بگذارد و تسلیم شود.

دادشاه به شرط خلع سلاح شدن مخالفین خود قبول کرد. او مسئله را با سرهنگ فرتاش در میان گذاشت و از طرف وی اجازه یافت تا نسبت به تأمین دادشاه اقدام کند. از طرفی او از ارتباط میان عیسی خان مبارکی و دادشاه مطلع نبود، لذا این موضوع را با او در میان گذاشت. مبارکی ظاهراَ موافقت کرد ولی چون می دانست که اگر دادشاه تسلیم شود او و افرادش نام همدستان محلی و حامیان خود را فاش خواهند کرد، که منجر به گرفتاری آنان می شد، پس شروع به زمینه سازیهایی کردند و همه روزه با ارسال دادخواستهای مختلف به ایرانشهر و استانداری از سرگرد مرادی شکایت می کردند. سرانجام آنان موفق به تعویض افسر نامبرده شدند. طرح تأمین دادشاه برای مدتی به فراموشی سپرده شد. سروان خلیل خان ریگی به عنوان فرمانده گروهان فنوج و سرپرست عملیات تعقیب دادشاه تعیین شد. او از دوستان میرلاشاریها و مبارکیها بود. بنابراین دادشاه از جانب ژاندارمری آسوده خاطر گشت و در انجام عملیات انتقامجویانه خود علیه شیرانیها آزادی عمل بیشتری یافت.

مهمترین حادثه‌ای که در این زمان رخ داد مرگ علی خان نقدی دشمن شماره یک دادشاه بود. مرگ او را بر اثر رعد و برق ذکر می کنند، اما برخی معتقدند که او به قتل رسیده، تا همگان گمان کنند که دادشاه او را کشته است. از طرفی قتل علی خان را به تحریک دادشاه و حامیانش و توسط خود چریکهای علی خان می دانند. مسلم است که مرگ او بسیار مشکوک بوده، ولی قریب به اتفاق آن را بر اثر رعد و برق می دانند.مرگ علی خان یک حادثه با اهمیت در حرکت دادشاه است. زیرا دادشاه که تا این زمان عامل کدخداهای فنوج علیه علی خان به حساب می آمد اینک به عامل سرکوب علیه این گروه تبدیل شده بود. چون با مرگ علی خان کدخدایان فنوج دیگر لزومی در تحریک دادشاه و باج دادن به او نمی دیدند. در نتیجه دادشاه به آزار و اذیت اهالی فنوج پرداخت، از طرفی از شدت حمایت لاشاریها و مبارکیها از وی در این زمان کاسته شد. این شرایط منجر به واکنش شدید دادشاه و اذیت و تحت فشار قرار دادن کدخداهای فنوج و نیز اخاذی بیشتر از آنان شد. حادثه مهم دیگر کشته شدن رحیم داد یکی از بهترین یاران دادشاه توسط یکی از نیروهای ژاندارمری فنوج بود، که منجر به عملیات انتقامجویانه دادشاه گردید. در این زمان درگیریهای شدیدی بین چریکهای دادشاه و نیروهای دولتی رخ داد که نتایج خوشایندی در بر نداشت و افرادی از طرفین کشته شدند. جدا شدن افراد سودجو و ماجراجویی که برای نفع مادی به دادشاه پیوسته بودند از حوادث دیگری است که در این برهه زمانی رخ داد. مهمترین آنان فردی به نام جنگوک است، که در اوایل سال1334از دسته جدا شد. سپس به نام دادشاه یک سری قتل و غارت با هدف رسواسازی دادشاه انجام داد. سرانجام در 16آبانماه 1334با همکاری نیروهای محلی و ژاندارمری کشته شد.پس از کشته شدن جنگوک، جنگ و گریز بین دادشاه و ژاندارمری آغاز شد که طبق معمول نتیجه ای در بر نداشت. سروان خلیل خان ریگی دلایل عدم توفیق را وسعت منطقه و کمی نفرات ژاندارمری، وجود همدستان محلی که اطلاعات گرانبهایی در اختیار دادشاه می گذاشتند، ذکر کرد.بنابراین خواستار تقویت گردان ایرانشهر از نظر تعداد سلاح و همچنین تجهیز سران طوایف لاشاری و مبارکی شد تا از مناطق خود محافظت کنند. سرانجام تقاضای او مورد موافقت هنگ زاهدان قرار گرفت. نکته‌ قابل بحث این است که عیسی خان در آن زمان فرماندار ایرانشهر بود و امنیت منطقه لاشار و یا مناطق تحت نفوذ مبارکیها برای حمایت سرداران این مناطق از دادشاه، هرگز به خطر نیفتاد. این درخواست برای در پرده نگهداشتن همکاری چندجانبه سروان ریگی، دادشاه، مهیم خان، و عیسی خان بود.

واقعه مهم دیگری که در این زمان رخ داد سفر شاه در دیماه 1335به ایرانشهر بود. با وجود اقدامات فرماندار ایرانشهر (عیسی خان مبارکی ) در مورد ماجرای دادشاه و ندادن فرصت به مخالفین برای ملاقات با شاه، آنان از طریق سرلشکر کیکاوسی شکایتنامه‌ای را که در آن به همدستی عیسی خان و مهیم خان اشاره شده بود، به شاه دادند. شاه هم علم را که در آن زمان وزیر کشور بود، فراخواند و سوالاتی درباره مسئله دادشاه از او پرسید و دستور اکید و فوری برای پایان ماجرای دادشاه صادر کرد. همچنین می توانیم به پیگیریهای سرگرد میثاقی فرمانده جدید گروهان فنوج اشاره کنیم، که متوجه ارتباط دادشاه با سران محلی شد. نامبرده مسئله را به هنگ زاهدان گزارش داد. میرلاشاریها و مبارکیها هم بیکار ننشستند و او را به بی لیاقتی متهم کردند، اما سرانجام سرداران محلی تحت فشار مرکز مجبور به همکاری با ژاندارمری جهت دستگیری دادشاه و افرادش شدند. آنان طی یکسری برخوردها ضربات شدیدی به گروه چریکی دادشاه وارد کردند (همان: 87ـ103 ).

اوج ماجرای دادشاه (1336 )

تا قبل از سال 1336دولت قضیه دادشاه را به طور جدی دنبال نمی کرد. تا اینکه در اوایل سال1336مأمورین آمریکایی و ایرانی "اصل چهار"1 در تنگ سرحه توسط گروه دادشاه کشته شدند. این امر منجر به واکنش شدید دولت مرکزی شد. به سبب ناکامی ژاندارمری در سرکوبی دادشاه، دولت با اتحاد خوانین و خیانت آنان به دادشاه توانست او را از پای درآورد. (همان: 205 ) اینک به بررسی دقیقتر ماجرا می پردازیم : این هیئت که بعد از ظهر روز یکشنبه4 فروردین ماه برابر با 24مارس 1957برای انجام مأموریت خود عازم چابهار شد مرکب از آقای کویین کارول رئیس اداره اصل چهار کرمان، خانم آنیتا کارول و آقای برستیل ویلسن، مشاور حوزه عمران بمپوراز اتباع کشور آمریکا و آقایان مهندس محسن شمس (معاون ایرانی ویلسن ) و هراند خاکچیان، راننده جیب استیشن از اتباع کشور ایران بود که هنگام عبور از "تنگ سرحه" همگی به دست دادشاه و یارانش به قتل رسیدند (افشار، 415:1371 ). اما مسئله این است که چرا دادشاه گروه اصل چهار را کشت؟ آنچه مسلم است اینکه او از سوی عوامل دولت به طور غیرمستقیم حمایت می شد، به خصوص از سوی دارو دسته علم، تا اینکه طی توطئه ای حساب شده و با طرحی انگلیسی به منظور ناامن جلوه دادن بلوچستان در رقابت انگلیس با آمریکا، در منطقه به منظور ملغی شدن اصل چهار (یافتن نفت از سوی آمریکاییها ) این گروه را در تنگ سرحه به قتل رسانید. بدین ترتیب سال 1336اصل چهار از سوی گریگوری (رئیس اصل چهار )متوقف می شود و انگلیسیها موفق می گردند از باز شدن جای پای آمریکا در بلوچستان جلوگیری کنند (نیکبختی:164).

پس از این ماجرا گروههای تعقیب با سرعت و شدت فراوانی به تعقیب دادشاه و افرادش پرداختند. سرانجام در 14 فروردین 1336درگیری شدیدی بین طرفین در مرز پاکستان رخ داد. علی رغم وارد شدن صدمات ریاد به گروه دادشاه، آنان موفق شدند به خاک پاکستان وارد شوند. در همین روز دکتر منوچهر اقبال مأمور تشکیل کابینه شد. در پاکستان بین دادشاه و برادرش احمدشاه اختلاف عقیده بروز می کند زیرا دادشاه معتقد است که زنان و کودکان باید در پاکستان بمانند و خودشان به ایران برگردند و به انتقامجویی از مخالفان محلی و نیروهای دولتی بپردازند. در حالی که احمدشاه معتقد است که با زنان و کودکان به دولت پاکستان پناهنده شود و دادشاه و افرادش در "اپسی کهن" مخفی شوند. سرانجام احمدشاه این کار را انجام داد، اما دولت پاکستان آنها را دستگیر کرد و به عنوان یک ژست سیاسی به دولت ایران تحویل داد (شه بخش: 114ـ113).

پایان ماجرای دادشاه

دولت به سبب ناکامی ژاندارمری در سرکوبی دادشاه از سرداران بلوچ کمک خواست و آنان را برای مذاکره به تهران دعوت کرد از جمله مهیم خان لاشاری و عیسی خان مبارکی له دادشاه را به خوبی می شناختند اما مایل نبودند که وی به جنایات خود ادامه دهد2 (افشار:425 ).

در این بین سروان خداداد خان ریگی (فرمانده ژاندارمری نی ریز ) پس از قتل آمریکاییها، داوطلبانه به بلوچستان آمد و با سرداران مذکور همکاری نمود. دادشاه به مهیم خان احترام می گذاشت و به همین جهت مهیم خان به او پیغام داد که از شاه برای تو و همراهانت تأمین گرفته ام، از کوه پایین بیا و با نماینده ارتش که همراه من است، مذاکره کن. دادشاه قبول کرد و قرار ملاقات میان آنان گذاشت، در وقت تعیین شده دادشاه از کوه پایین آمد و به محل قرار رفت، در همین هنگام مهیم خان ، عیسی خان، سروان ریگی و چند تفنگچی بلوچ به همراه استواری که ملبس به لباس سرهنگی بود و ظاهرا نماینده ارتش محسوب می شد به سوی محلی که قرار گذاشته بودند، رفتند. دادشاه با دیدن مهیم خان خود را نمایان می کند و به استقبال سردار لاشاری می رود. مهیم خان به او می گوید اگر تسلیم شوی تو و یارانت را می بخشند. دادشاه می گوید تا برادرم را از زندان آزاد نکنند، تسلیم نمی شوم.

در همین حال مهیم خان گلوله ای را به سینه دادشاه شلیک می کند، برادرش محمدشاه که مراقب اوضاع بود به تلافی برادر مهیم خان را می کشد (افشار:425 ). محلی که دادشاه به دام می افتد و از پای درمی آید در سه فرسنگی "آبگاه" و ده فرسنگی "هیچان" در دامنه هفت کوه بوده است (غراب :34 ). جسد دادشاه و برادرش به ایرانشهر حمل شد و پس از انگشت نگاری توسط مأمورین آمریکایی و اطمینان از اینکه دادشاه و برادرش واقعا کشته شده اند در قبرستان عمومی ایرانشهر به خاک سپرده شدند (شه بخش : 142 ). اما سرانجام ِ احمدشاه اینگونه بود: دولت ایران علی رغم قولی که به هنگام تحویل احمدشاه برادر دادشاه از دولت پاکستان مبنی بر محاکمه نامبرده داده بود، در تاریخ 22بهمن سال 1336بدون هیچ گونه اطلاع قبلی از دادگاه بدوی و تجدیدنظر نامبرده با انتشار اطلاعیه ای از سوی دادستان ارتش، خبر تیرباران احمدشاه را اعلام کرد ( افشار :428 ).

در این بین نقش خوانین را در پایان دادن به ماجرای دادشاه نباید نادیده گرفت. دادشاه در آن وقت عامل و ابزار آنها بود (میرلاشاریها و مبارکیها ). به تحریک آنان منافع خوانین مخالف را به خطر می انداخت (به ویژه شیرانیها ). در چنین شرایطی، دیگر بود و نبود دادشاه برایشان فرقی نداشت، به طوری که با کشته شدن او توانستند به دولت مرکزی نزدیک شوند و در بازار سیاست ملی نیز مطرح گردند، و تا حدودی اختلافات خود را کنار گذاشتند (شه بخش :156 ) . تاثیر دیگر واقعه دادشاه در ساختارهای اجتماعی و سیاسی بلوچستان کاسته شدن از ابهت و اعتبار خوانین بین بلوچها بود (همان :159 ).

دادشاه و ناسیونالیستهای بلوچ

از نتایج مهم ماجرای دادشاه سمبلیک شدن دادشاه از سوی ناسیونالیستهای بلوچ بود. اولین گردهمایی و به عبارتی تشکیل نخستین گروه سیاسی بلوچهای ایران پیرامون مسئله دادشاه و با هدف کمک به او همزمان با اوج ماجرایش در سال 1336به نام "جنبش دادشاه" بود. این جنبش که جمعه خان بلوچ در رأس آن قرار داشت، بعدها به "جنبش آزادیبخش بلوچ" تغییر نام داد. طرفداران آن دادشاه را اولین شهید راه اهداف ناسیونالیستی می دانند و او را تا مقام یک رهبر ملی بالا می برند.

مسئله دادشاه اولین موردی بود که پس از تقسیم بلوچستان و مرزبندیهای جدید، تمامی بلوچها را با هم پیوند می داد. چون جرقه طغیان دادشاه توهین ناموسی و هتک حرمت وی توسط خوانینی بود که دولت مرکزی از آنها حمایت می‌کرد، بنابراین همه بلوچها آن را مسئله خود می دانستند و روزنامه‌های بلوچ زبان با نوشتن مقالات آتشین و با حمله به رژیم پهلوی و خوانین اشاره می کردند که قهرمان ملی آنان به طور مظلومانه و با حیله و مکر خوانین و دولت از پای درآمده است (همان:161ـ160 ).

دادشاه و ادبیات بلوچ

نتیجه احساسات قومی و ملی بلوچها درباره دادشاه در اشعاری که بعدها سروده شده ترسیم شده است، بنابراین ماجرای دادشاه تأثیر فراوانی بر شعرا و نویسندگان بلوچ گذاشت. خوانندگان و نوازندگان بلوچ در مجالس بلوچی (عروسی، جشن تولد و ...) رشادت و شجاعت قومی را با قصه دادشاه بیان می کنند. از اشعار معروف درباره دادشاه می توان به اشعار ملا ابابکر کلمتی، ملا جان محمد، ملا محمود ویدادی، عبدالله روانبدپیشینی، و شعر لال بخش اشاره کرد. از معروفترین خوانندگان این اشعار می توان به کمالان، شهداد جدگال و غلام قادر اشاره کرد. لازم به ذکر است که این اشعار به صورت حماسی، به شرح ماجرای دادشاه می پردازند (همان:162ـ161).

دادشاه و اسطوره (تاریخ شفاهی)

درباره انتقامجویان و یاغیان در سراسر دنیا همواره سخنانی اسطوره وار که ریشه در واقعیتها دارند، ساخته و پرداخته می شود. به ویژه پس از مرگشان این امر شدت می یابد. اسطوره رابطه بسیار نزدیکی با تاریخ دارد و زمانی که مدتی از وقایع می گذرد و واقعیتها اندکی فراموش می گردد، اسطوره شکل می گیرد. این اسطوره‌ها مفاهیمی در بردارند، مانند خوبی و بدی، ظلم و عدل، ترس و شجاعت، آشوب و امنیت و ... همچنین همیشه این اسطورهها برای معتقدان به آنها حقیقت محض هستند. این سخنان به صورت طنز، لطیفه، شعر و داستان مسائل گوناگونی را بیان می‌کنند. برای آگاه شدن از این مسائل باید به فرهنگ عامیانه مناطق و حوزه اقدام این افراد مراجعه کرد. همچنین برای تجزیه و تحلیل آنها باید حداقل به طور نسبی از واقعیت ماجرا باخبر بود. بنابراین در مورد دادشاه چه در زمان حیاتش و چه بعد از مرگش سخنانی به صورت لطیفه، شعر، داستان، ضرب المثل در قالبهای طنز و شوخی و گاه جدی گفته شده است. برای مثال می توان به داستانهایی که در مورد زمان تولد دادشاه بیان کرده‌اند، اشاره کرد . وی در شنبه شب شانزدهم برج عقرب متولد شد و با توجه به اعتقادات محل سرنوشتش را از دو حال خارج ندانستند : نیکی یا بدی، خیر یا شر . پس می توان گفت که طغیان دادشاه تأثیر فراوانی بر تاریخ شفاهی بلوچها گذاشته است (همان:199ـ198 ).

حاکمیت اقتصاد معیشتی و نظام اجتماعی ارباب ـ رعیتی در طول تاریخ ایران و به ویژه در بلوچستان همواره زمینه ساز حاکمیت عده ای معدود ولی قدرتمند به نام ارباب، سردار، فئودال و ... بوده است. در این مناطق به علت اوضاع خاصشان (دور بودن از قانون، حکومت مرکزی، صعب العبور بودن ) حکومتهای محلی خودمختاری حکمفرما بوده است. در نتیجۀ ظلم و ستم این حکومتها است که هر از چندگاهی افرادی به صورت معترض برمی خیزند. عمده ترین خیزش این افراد معمولاَ تحقیر روانی است که از سوی اقلیت حاکم بر آنان وارد می شود. با توجه به حاکمیت سرداران و خوانین در چنین مناطقی و درگیریهای مداوم این خوانین و سردارن برای کسب نفوذ و قدرت، افرادی که برعلیه وضع موجود قیام می کنند خواسته یا ناخواسته وارد جریانات این خوانین می شوند. البته این خوانین براساس اهداف و منافع خود ممکن است از این افراد و قیامشان بهره برداری یا با آن برخورد کنند. طبیعی است که در چنین جوامعی مردمش برای بقای خود وابسته و حافظ منافع یکی از این خوانین باشند. دادشاه نیز در چنین جامعه ای طغیان کرد. طغیان او در واقع براثر اختلافات خوانین با هم و وابستگی طایفه دادشاه به یکی از خوانین و در نهایت دستاویز قرار گرفتن بهانه ناموسی بود. در جامعه سنتی بلوچستان دو چیز بسیار مهم است : سلاح و ناموس فرد و اگر به یکی از این دو خدشه ای وارد شود دیگر اعتباری در بین جامعه خود ندارد. از دست دادن ابزار قدرت (سلاح ) و هتک حرمت ناموس فرد، با توجه به حاکمیت نظام عشیره‌ای تنها به معنای از دست رفتن آبرو و اعتبار فرد نیست بلکه به معنی بی آبرویی عشیره است. چون در چنین جوامعی تعصب قومی مطرح است. دادشاه در چنین شرایطی برای دفاع از آبرو و حیثیت طایفه اش قیام کرد. در این بین برخی از خوانین بلوچستان از جمله میرلاشاریها و مبارکیها از قیام او در جهت منافع خود بهره برداری کردند. برخی مانند شیرانیها با چنین قیامی برخورد کردند. در واقع دادشاه برای حفط خود ناچار به همکاری با آنان شد. لازم به ذکر است که قیام او یک قیام هدفمند و از پیش تعیین شده نبود بلکه شرایطی که برایش پیش آمد منجر به قیام او شد. پس نمی توان او را به عنوان یک فرد انقلابی معرفی کرد که دارای جهان بینی و ایدئولوژی خاصی است. او در ساختار همان سنتهای حاکم بر جامعه‌اش قیام کرد. در این بین وارد یک سری جریانات شد که این جریانات جنبه محلی، ملی و حتی بین المللی داشت. بیش از همه خوانین از قیام او در جهت پیشبرد اهداف خود استفاده کردند. همین خوانین زمانی که دریافتند دادشاه برای آنان دیگر ارزشی ندارد و برای آنان به یک مهره سوخته تبدیل شده است او را قربانی منافع خود کردند. آنچه از افرادی مانند دادشاه و جنبشهایشان باقی می ماند تنها یاد و خاطره آنان است. همان طور که اشاره شد این طغیانها در جوامع سنتی رخ می دهد، بنابراین توسعه همه جانبه در جوامع سنتی این پدیده‌ها را می تواند محدود کند، چون منجر به تمرکز سیاسی ـ اداری و سهل العبور بودن راههای ارتباطی می گردد، تمام نقاط تحت تسلط دولت مرکزی درمی آید و اقتدار قدرتهای محلی کاهش می‌یابد. در نتیجه قیام دادشاه پایان دوران سنتی شورش و یاغیگری است.

خلیل رئیسی بازدید : 74 چهارشنبه 21 فروردین 1392 نظرات (0)

اولین حافظ قرآن بلوچ :

مولوی شیخ محمد فرزند دوستین (پدر زن دکتر اریش)

اولین تفسیر قرآن به زبان بلوچی نوشته شده توسظ :

قاضی عبدالصمد سربازی

اولین مجله به زبان بلوچی توسط :

مولانا خیرمحمد ندوی (به نام سوغات)

اولین خواننده بلوچ در رادیو :

فیض محمد قصرقندی

اولین سرود خوان شاعر :

کمال خان هوت

اولین بلوچ ایرانی که وارد لندن شد :

دکتر ملک (از فنوج) . زمان قدیم در زاهدان داروخانه ای داشت .

اولین بلوچ که از آفریقا به لندن آمد :

دادمحمد هوت

اولین نفراتی که وارد نروژ شدند

(حدودا) صمد مرادیان از ایرانشهر

اولین افرادی که وارد سوئد شدند :

ملک دهواری و علی دهواری و گزی رئیسی (حدودا یعنی دقیق نیست )

اولین پرفسور ژنتیک بلوچ :

دکتر شنبه زین الدینی و رضا لاشاری

اولین پزشک زن بلوچ :

دکتر ماه منیر معروف به فرشته ایزدپناه از کپنهاگ دانمارک

اولین وزیران بلوچ ایرانی :

دکتر علی رئیسی وزیر بهداشت و درمان کشور عمان

دکتر محمود رئیسی وزیر اقتصاد و دارایی عمان .-

زبیده جلال وزیر آموزش و پرورش پاکستان -

فاطمه زین الدینی وزیر کابینه بحرین.

خلیل رئیسی بازدید : 129 دوشنبه 19 فروردین 1392 نظرات (0)

داستان میرچاکر

میرچاکر و میرگوهرام حدود چهارونیم قرن پیش، همایون شاه (937هجری /530 میلادی) دومین پادشاه سلسه گوركانیان هند از شیر شاه سوری سر سلسله دود مان افاغنه شكست می خورد. او پس از این شكست می گریزد و خود را به سیستان واز آنجا به اصفهان می رساند و به دربار شاه طهماسب صفوی پناهنده می شود. درسال951 هجری قمری شاه تهماسب اول در فرمانی به شاه قلی سلطان حاكم كرمان احمد خان شاملو حاكم سیستان دستور میدهد با كمك سران طوایف بلوچ كه در حاشیه مرزی هند و افغانستان ودر حوالی قند هار سكنی دارند، لشكر بزرگی فراهم آورد و به هندوستان حمله كنند. هدف از این حمله برگرداندن مجدد هما یون شاه به تاج و تختش در هندوستان است. بزرگترین طوایف در این دوره عبارتند از رند و لاشاری . سر كردگی طایفه رند به عهده ی میر چاكر خان و لاشاری به عهده میر گوهرام خان بوده است . با استناد به مآخذ موجود از این دوره، خواهر بزرگ میر چاكر خان و مادر بی بگر به نام باتری كه زن شجاع وشمشیرزن ماهری بوده است ، موٌفق می شود پادشاه دهلی را دستگیر كند وبه همایون شاه تحویل دهد . به پاس این خدمات است كه همایون شاه پس از جلوس مجدد بر تخت وتاج ، سر زمین های وسیع از مناطق سند ، بلو چستان و پنجاب را به سران دو طایفه رند و لاشاری می بخشد . طوایف رند ولاشاری سال ها در كمال صلح وصفا كنارهم ودر جوار سایر طوایف به زندگی دام داری خود مشغول بوده اند ، تا این كه دو واقعه ،‌ كه ذیلا شرح آنها خواهد گذشت ، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌این صلح و صفای هم جواری را به خصومت مبدل می كند: بیوه زن دامدار و ثروتمندی به نام گوهر، كه در منطقه ای لاشاری ودر همسایگی سر كرده آنها میر گوهرام خان می زیسته است ، تقاضای ازدواج میر گوهرام خان را رد می كند. اصرار زیاد میر گوهرام خان موجب می شود كه گوهر منطقه لاشا ری را ترك به مناطق طایفه رند كوچ می كند ودر آنجا نزد میر چاكر خان سردار این طایفه پناهنده میشود. رد تقاضا ی ازدواج از جانب گوهر و مهاجرت او به منطقه طایفه رند برای میر گوهرام خان به معنی اهانتی بزرگ تعبیر میشود. درست در همین زمان بین ریحان رند پسر میر چاكر خان و رامین لاشاری پسر میر گوهرام خان مسابقه اسب دوانی انجام می گیرد كه بدون نتیجه قطعی ، یعنی بدون پیروزی یكی از این دو ، به پایان می رسد. عدم موفقیت رامین لاشاری در این مسابقه او را به حدی ناراحت می كند كه در مراجعت به گله ی شتر های گوهر ، بیوه زن ثروتمند، حمله می كند و تعدادی از شتر های نوزاد را به هلاكت می رساند . او در بر گشت به محل ساربان ، حتی ابا نكرده تمام ماجرا را برای گوهر تعریف می كند. اما گوهر با توجه به عواقب وخیم این عمل تن از بهترین سوراكاران خود به گله شتر های میر گوهرام خان حمله می كند و كلیه ی شتر های گله را به هلاكت می رساند. به ساربان توصیه می كند ماجرا را كاملا مخفی نگهدارد و با كسی د رمیان نگذارد . با فرا رسیدن عید فطر ،میر چاكر خان به دیدار گوهر می آید. غروب به هنگام مراجعت گله از چراگاه ، ناگهان پستان های پر از شیر ماده شتر ها توجه میر چاكر خان را جلب می كند و علت آن را از گوهر جویا می شود . گوهر سعی می كند واقعیت را پنهان ساخته هلاكت شتر های نوزاد را به حیوانات وحشی نسبت می دهد، معهذا میر چاكر خان كه خود دامدار و فردی با تجربه است ، به اظهارات گوهر مضنون می شود و در نتیجه ساربان را احضار و با تهدید و ارعاب بالاخره به حقیقت ماجرا پی می برد. میر چاكر خان به منظور انتقام جویی به نهصد دو دست ساربان گله را نیز قطع می كند و او را با دست های قطع شده به میر گوهرام خان تحویل می دهد. از این جا است كه جنگ های خونینی بین دو طایفه ی رند و لاشاری شروع می شود . در این جنگ ها كه سی سال به طول می انجامد گاهی طایفه رند و گاهی طایفه لاشاری پیروز می شود . معروف ترین آنها جنگ نلی است كه پیروزی میر گوهرام خان را در پی دارد.


میرچاکر

هانی دختر مندو از کودکی نامزد شیخ مرید پسر مبارک است. وقتی شیخ مرید به سن بلوغ می

رسد جوانی است برومند و از تمام جوانان زمان خود نیرومندتر- به حدی نیرومند که از کمان او، از

فرط سنگینی به جز خودش کسی قادر به رها کردن تیر نیست. هانی نیز در سن بلوغ بین

دختران طوایف بلوچ زمان خود سرآمد و یکتاست. شیخ مرید که مطابق رسومات بلوچی به علت

نامزدی با هانی حق همبازی شدن با او را در سنین کودکی ندارد با آگاهی از محسنات اخلاقی

و زیبایی هانی شیفته او می شود. میرچاکر....
میرچاکر که سردار طایفه رند است با دیدن هانی و با وجود اطلاع قبلی از نامزدی او با شیخ مرید

به او دل میبندد. میرچاکر در صدد چاره اندیشی برمی آید و نقشه ای طرح ریزی می کند. او در نقشه خود از قول بلو چی بهره جویی می کند.

به این معنی که در یکی از مجالس بزم از حاضرین می خواهد که به میمنت این مجلس با شکوه

هر یک از آن ها قول بلوچی ادا کنند ( نوعی عهد بندی در میان بلوچ ها که لازم الاجرا می باشد

). شیخ مرید قول می دهد که صبح پنج شنبه پس از نماز صبح هر کس از او چیزی بخواهد بدون

تامل به او خواهم بخشید. میرچاکر با استفاده از این قول صبح پنج شنبه پس از نماز صبح عده

ای لانگو را که طایفه ای از نوازندگان و خوانندگان در بلوچستان هستند به نزد شیخ مرید می

فرستد تا از او بخواهند هانی را به عقد میرچاکر در آورد. شیخ مرید ناگزیر با تقاضای آنها موافقت

می کند و پس از این موافقت مشاعر خود را از دست می دهد.
هانی نیز پس از آن که به عقد میرچاکر در می آید در تمام عمر لباس سیاه می پوشد و تمام

عمر باکره می ماند. شیخ مرید به سلک دراویش می پیوندد و به مکه می رود و پس از مدتی

طولانی به همراه گروهی از زائران به شهر و دیار خود برمی گردد. میرچاکر در این مدت از دنیا

می رود. پس از ورود شیخ مرید به شهر هیچ کس او را نمی شناسد تا این که در مسابقه

تیراندازی از کمان خود که اهالی به عنوان یادبود در معرض نمایش گذاشته اند به سهولت تیری

پرتاب میکند.صدای پرتاب تیر او به گوش هانی و پدر و مادر شیخ مرید می رسد اما پیش از آن

که بتوانند به او دسترسی پیدا کنند شیخ مرید از شهر میرود و هیچ خبری از خود به جای نمی گذارد.
خلاصه ا ی از زندگینامه شادروان استاد فیض محمد بلوچ خواننده پرآوازه بلوچستان

استاد فیض محمد بدون تردید یكی از معروفترین و توانمندترین خوانندگان قرن بیستم بلوچستان بوده است .او حدود هشتاد سال پیش دربخش قصرقند شهرستان نیكشهرچشم به جهان

گشود و در دوران نوجوانی جهت كاروامرارمعاش به بندركراچی در پاكستان مهاجرت و در قسمت

بارانداز كشتیرانی در این بندر مشغول به كارشد . وی به دلیل دوری از خانواده و غربت

احساسات درونی خویش رابه صورت ترانه و شعر برزبان جاری می كرد. زمان خواندن , صدای زیبا

و پراحساسش آنچنان كارگران مشغول را مجذوب میكرد كه توانائی كار كردن از آنان سلب و فکر و

حواسشان متوجه صدای او می شد و در نتیجه همین خود باعث اخراج استاد از كارش شد ...
ازاساتید وی در اهنگسازی وساختن اشعارغمگین(زهیروك) ازاستادملارمی ودر نواختن

تنبور(چنگ)از استاد اله داد كه اهل لاشار از توابع ایرانشهر بود میتوان نام برد.استاد فیض محمد

در ابتدای كار خوانندگی هنرمندان وخوانندگان سندی راهمراهی می كرد اما پس از مدت

كوتاهی هنرخوانندگی رابه زبان مادریش(بلوچی)بصورت حرفه ای ادامه داد و تانیم قرن به ان

پرداخت ودراین دوران درجشنواره های موسیقی در كشورهایی ازقبیل فرانسه - اسپانیا - روسیه

- الجزایر - لبنان - كره واندونزی به هنرنمایی پرداخت و دهها مدال افتخاراز داوران بین المللی دریافت كرد و به شهرت جهانی رسید.استاد فیض محمدبلوچ این بزرگ مرد موسیقی بلوچستان

درسال1982میلادی درشهركراچی دیده از جهان فروبست . روحش شاد ویادش گرامی.......

خلیل رئیسی بازدید : 165 یکشنبه 18 فروردین 1392 نظرات (0)

نام پدر : ملااحمد فرزند ملاعبدالرحمن ، فرزند ملاعبدالجلیل

تاریخ تولد : ‌ماه ذیحجه سال ۱۳۵۵ هجری قمری

نسب :ایشان از سادات منطقه می باشد و سلسله ای که وی را به رسول اکرم (ص)متصل می کند ، دارای سی و دو حلقه است که با نگاهی هر چند گذرا ، به خوبی می توان به ممتاز بودن آن تمام مقاطع ، از نظر بر جستگی های علمی و پرهیزگاری و مقبولیت های عامّه پی برد « شیخ ابوصالح موسی » و فرزند گرامی اش حضرت غوث اعظم ، « عبد القادر گیلانی » از چهره های شاخص این زنجیره است که اسم گرامی شان بیش از هر کس دیگری در سلسله نسب مولانا ، جلب توجه می کند .

آن کس که ترا شناخت جان را چه کند

فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند

نام : محمد عمر(رح)

نام پدر : ملااحمد فرزند ملاعبدالرحمن ، فرزند ملاعبدالجلیل

تاریخ تولد : ‌ماه ذیحجه سال ۱۳۵۵ هجری قمری

نسب :ایشان از سادات منطقه می باشد و سلسله ای که وی را به رسول اکرم (ص)متصل می کند ، دارای سی و دو حلقه است که با نگاهی هر چند گذرا ، به خوبی می توان به ممتاز بودن آن تمام مقاطع ، از نظر بر جستگی های علمی و پرهیزگاری و مقبولیت های عامّه پی برد « شیخ ابوصالح موسی » و فرزند گرامی اش حضرت غوث اعظم ، « عبد القادر گیلانی » از چهره های شاخص این زنجیره است که اسم گرامی شان بیش از هر کس دیگری در سلسله نسب مولانا ، جلب توجه می کند .

نا گفته پیداست که این علاوه بر وجود شخصیتهای منحصر بفردی مانند « فاطمه زهرا » (رض) و حضرت«علی مرتضی » (رض ) و اولاد پاکشان است که سلسله نسب های سایر سادات ، به طرق مختلف به آنان پیوند می خورد . اجداد مولانا (رح) در میان عامّه و خواص ، از نظر پاکی و پارسایی و انسان دوستی ، از معروفیت و محبوبیت چشمگیری برخوردار بوده و همواره قرین احترامات خاص مردم می زیستند .

زندگانی مولانا مشتمل بر سه فصل مفصل می باشد و چون هر فصل آن در شکل بخشیدن به شخصیت کنونی ایشان تأثیر مهم داشته است ، هر کدام را جداگانه و اجمالاً مرور می کنیم

فصل اول : دوران کودکی ( از دامان مادر تا محیط مدرسه )

در سال ۱۳۵۵ هجری قمری در یکی از شبهای مبارک ذی الحجه در روستای « انزاء» ( قریه ای مربوط به منطقه ی سرباز بلوچستان ) طفلی از پدر و مادری پاک از سلاله ی مقدس رسول الله (ص) چشم به جهان می گشاید . اسم تاریخی اش به حساب ابجد « چراغ علیم » بر می آید و پدر بزرگ خانواده ، نامش را به« محمد عمر » تبدیل می کند و به برکات اسم ابر مرد تاریخ اسلام بر این طفل نو ظهور ، امید ها می بندد . این انتخاب مورد قبول همه ی اعضای خانواده قرار می گیرد .

« محمد عمر » چون اولین پسر پدر و مادر است ، تولدش موجب مسرّت و شادی وصف نا پذیر آنان می شود و هر کدام در پهن دشت آرزوهایشان ، آینده ای زیبا و مبارک برای وی ترسیم می کنند .

محمد عمر(رح ) از سنین کودکی امتیازات خدادادی اش را ظاهر می سازد و این امتیازات ، فرقی واضح میان او و سایر اطفال ایجاد می کند . مادرش به وی می گفت : « در طول شبهای دراز ، مثل اطفال دیگر پریشانم نمی کردی ، تا اینکه خودم رحمم می آمد و بر می خواستم به تو شیر می دادم » وقتی کمی بزرگتر می شود ، صفات یک مرد کامل در وجود کوچکش آشیان می کند . او ظاهراً کودک است و همانند هم سن و سالانش علاقه ی زیادی به بازی های کودکانه دارد و در این کار شب و روز نمی شناسد . اما در عین دارا بودن طبع کودکانه ، مردی بزرگ و عاقل به نظر می رسد .

در همین سنین عشق مفرطی به نماز ، روزه ، ذکر و خواندن درود پیدا می کند . به اشعار عارفانه و نعت آمیز علاقه بسیار نشان می دهد و اشعار زیادی را از « دیوان حافظ» از بر دارد . عشق نبوی خمیر فطرت اوست و از همان زمان عادت به سحر خیزی پیدا نموده است . در شجاعت و زور و بازو از همسالان خود پیشی گرفته و یاور محرومان است . در شبهای تار، یکه و تنها برای آبیاری درختان به باغهای دور دست می رود . او احترام و ارزش زاید الوصفی به والدین قایل است و در جلب رضای آنان از انجام هیچ کاری شانه خالی نمی کند .

نسبت به سه گروه محبت وافر احساس می کند : علما و صوفیه و اهل شجاعت که بعد ها خصوصیات همه آنان را یکجا در خود جمع می کند وقتی پا به سن نه سالگی می گذارد ، پدرش او را به دبستان می برد . تا دو سال به جدیت تمام درس می خواند اما سال سوم حالش دگرگون می شود و به دنبال آن برای همیشه دبستان را ترک می گوید اما در مقابل ،عاشق کتاب های دینی است.

تاسن ده سالگی کتابهای ابتداعی از قبیل « گلستان سعدی » مجموعه ی « پنج کتاب » « میزان و منشعب » ، « منیه المصلی »، « مختصر قدوری » را فرا می گیرد . در یازده سالگی به دست « غلام محمد نقشبندی» خلیفه مجاز « شاه ولی الله خراسانی – هراتی » در سلسله ی نقشبندیه ی مجددیّه ی ، بیعت ودر لطایفی که به وی تلقین می شود ، با کمال ذوق و شوق ذکر می کند . او در این مدت کتاب « نور الظلم » را نزد استاد طریقتش می خواند .

استاد در پیشانیش آثار نبوغ عالی می بیند و گاه گاه او را به تحصیل علوم دینی تشویق می کند . باری کودک یازده ساله با تعجب از او می پرسد « مگر برای شما در باره تحصیل من کشفی رخ داده ؟! » استاد می گوید : « چرا عزیزم ! بلکه برای ما واضح شده است »

فصل دوم : دوران تحصیل در( پاکستان- کراچی )

این دوره از زندگی مولانا از سیزده سالگی وی شروع شده و به مدت پنج سال ادامه می یابد . تشویقات استاد دلسوز ، فکر به ثمر رساندن زحمات والدین و تحقق بخشیدن به آرزو هایشان و در کنار این دو ، میل طبعی به فرا گیری علم قرآن و سنت ، همه و همه دست به دست هم داده و انگیزه ای قوی در وجود او برای جستجوی علم و دانش می شوند .

او در سال ۱۳۶۸ هجری قمری به مقصد « کراچی » شهر علم و عالم پرور پاکستان – از ایران خارج می شود . در آن دوره زمان در « کراچی » اندیشمندان و علمای برجسته ای وجود داشتند که به علم و فرهنگ اسلامی رونق بسزا بخشیده بودند . در رأس همه آنها علمایی قرار داشتند که در « دارالعلوم دیوبند » مرکز بزرگ دینی که با اهداف مذهبی – سیاسی در هند فعالیت داشت ، پرورش یافته بودند

نوجوان مسافر، سال اول ورودش به پاکستان را در مدرسه « احرار الاسلام » می گذراند و سال دیگر وارد مدرسه ی بزرگ و خوش نام آن دیار ، یعنی مدرسه ی « مظهر العلوم کدّه » می شود ریاست این مدرسه بر عهده ی حضرت مولانا« محمد صادق » (رح) قرار داشت . نامبرده فارغ التحصیل «دارالعلوم دیوبند » و از شاگردان خاص حضرت شیخ الهند « محمود الحسن » (رح) بودند .

خوشبختانه به سبب سفارش های پدر بزرگ مولانا به این مرد بزرگ که با وی رفاقت و صمیمیّتی دیرینه داشت ، طلبه ی تازه وارد همان لحظات اولیه ی ورود به مدرسه ، خودش را در هاله ای از محبت های رئیس مدرسه و سایر کارکنان می بیند . اولین جمله ای که جناب مولانا « محمد صادق » (رح) در باره طالب ایرانی می گوید اینست : « این فرزند منست . دستار او را همین حالا ببندید که ان شاءالله مولوی می شود »

بدین ترتیب ، مسافر نوجوان از اوان ورود به مدرسه ی دینی کدّه مورد توجه مهتمم عالیقدر آنجا قرار می گیرد و همچنان تا پایان تحصیلات ، زیر سایه ی عنایات ایشان و سایر اساتذه بسر می برد . این شانس استثنایی یکی از بزرگترین عوامل موفقیت او در نیل به مقصد اصلی به حساب می آید .

او علوم متعدد اسلامی را از علمای متبحر و صاحب نام حاصل می کند : علم و ترجمه و تفسیر قرآن و حدیث را از عالم بزرگ ، حافظ کلام سرمدی و محدّث وقت ، حضرت مولانا « فضل احمد کراچوی » (رح) می آموزد ؛ حلقه ای از زنجیره ای طلایی که به حضرت « شاه ولی الله دهلوی »(رح) می رسد و از آنجا با حلقات طلایی به امام اعظم « ابو حنیفه نعمان » (رح) و باز از آنجا با سلسله ای عالی به خاتم المرسلین (ص) ختم می گردد .

علم فقه ، نحو ، بلاغت ، تجوید و قرائت را از قاری معروف« حافظ قاری محمد رعایت الله دیوبندی » (رح) و علم ادب ، اصول ، منطق و صرف را از عالم فاضل ، مولانا « عبدالحلیم افغانی » (رح) شاگرد ممتاز مولانا « انور شاه کشمیری » فرا می گیرد . افزون بر اینها ، در حضور اساتذه ی معروف دیگری نیز در زمینه های مختلف علمی شرف تلمّذ حاصل می کند .

زندگی هفت ساله در پاکستان ، افقی جدید و وسیع در مقابل دید مولانا می گشاید و در ضمن درس خواندن او را از نزدیک با علماء اندیشه ها ، مکاتب مختلف مذهبی و فکری و سیاسی و … آشنا می سازد .

ارتباط مستقیم و مداوم با شخصیتهای مشهور علمی و انقلابی و عرفانی از آنجمله : « شاه عطاءالله »، « احمد علی لاهوری »، « عبد الله درخواستی »، « محمد یوسف بنّوری » ، «مفتی محمد شفیع»،«مولوی عبدالغنی جاجروی »، « مفتی محمد عثمان بلوچ » «مولوی جالندری » و بسیاری دیگر از چهره های معروف آن زمان ، تأثیرات و تحولات عمیقی در فکر و روح و ظاهر مولانا می بخشد و این برخورد ها و امتیازات رفته رفته شخصیت جدیدش را شکل می دهد و او را از طالب العلمی کم تجربه و گمنام به عالمی متبحر ، با عمل ، مناظر و صاحب آوازه و احترام تبدیل می کند .

او در آن ایام دوشادوش تحصیلات ، سخت مشغول تعلیم ، تبلیغ ، مناظره با مبتدعین و کجروها و فعالیت های دیگر است . حتی موفق می شود دست به قلم برده و چند کتاب تحریر نماید . او دیگر غریبه نیست و گمنام نیست . در فن ّ مناظره استعدادی شگرف و فوق العاده پیدا کرده و به سبب مناظرات غوغا برانگیزش اسمش در نزد عموم مردم و محافل علمی بر سر زبانها افتاده است :« محمد عمر ایرانی »(رح)

اکثر علمای آن سامان یا او را از نزدیک می شناسند یا اسمش را شنیده اند ! اینها همه موهبتهای و موفقیتهایی است که کمتر طلبه ای در حین تحصیل به آنها نایل می آید .

از بزرگترین مناظره های مولانا که برای او شهرت و محبوبیتی بی سابقه فراهم آورد ، مناظره او با « جود پوری » و « مفتی صاحبداد » و « عبد الحامد بدایونی » – سه تن از راهنمایان بزرگ مذهب « بریلویت » – بود که ماجرایی جالب و شنیدنی دارد . در این مباحثه ی بزرگ و سرنوشت ساز ، مولانا تک وتنها موفق می شود طرف مقابل را با شرم ساری به عقب نشینی وا داشته و مضحکه ی کوچک و بزرگ نماید .

همکاری های او در « حزب احرار» موثر است ؛ آنچنانکه وظایف خطیر را بر عهده می گیرد و یک بار به دلیل همین فعالیت ها با بعضی از رهبران حزب دینی به زندان می رود .

بالاخره ، فصل دوم زندگی مولانا ، با اتمام تحصیلات در سال ۱۳۷۳ هجری قمری به پایان می رسد و او به محض فراغت ، با کوله باری پر از اندوخته های علمی و تجربیات مهم و خاطره های شیرین ، رهسپار وطن می گردد .

فصل سوم : دوران خدمت به اسلام و مسلمانان ( در درّه ها و ارتفاعات کوه ونّ )

آخرین فصل زندگانی مولانا ، هنگامی شروع می شود که ایشان از پاکستان به بلوچستان ایران مراجعه می کند . او حالا عالمی به تمام معنا با اهداف والاست و این در حالیست که از زندگانی اش هنوز بیست بهار هم نگذشته است . با تکمیل علوم ظاهری ، تشنگی حقیقت جوی در روانش بر طرف نمی گردد ، لذا برای بدست آوردن گوهر باطن و معرفت ، در سال ۱۳۷۵ هجری قمری راهی افغانستان می گردد و در آنجا بدست شفاگر غوث دوران، حضرت « شاه غوث محمد هروی » (رح) تجدید بیعت می نماید و پس از وفات وی – مدتها بعد – نزد فرزندش ، حضرت علامه « شاه بهاء الدین شهید » (رح) تجدید اسباق و تحت ارشاد وی ، سلوک عارفانه اش را تکمیل می کند .

مولانا با جدّیت تمام در منطقه ی خویش ، کار تبلیغ را آغاز می کند و در ردّ رسوم بی پایه و اعتقادات شرک آمیز و بر افراشتن پرچم توحید ، قدم های راسخ بر می دارد . او هر جا که می رود ، با حرارت و سوز درون ، بر مغز های خشک و پوک اثر می گذارد و با سخنان پر شور و مخلصانه اش مردم را با حقیقت آیین یکتا پرستی آشنا می سازد و با اخذ بیعت صوفیانه از زن و مرد ، نور و معرفت را در قلوبشان می تاباند .

او در طول این دوره دامنه ی سفرهای تبلیغی اش را در سرتا سر منطقه ی « سرباز » گسترانیده واز آنجا به جاهای دور ودراز ، از جمله : افغانستان ، خاش، زاهدان ،ایرانشهر ،چانف ، نکهچ ،کاجه ،و… می کشاند وهمین باعث هراس رژیم طاغوت می شود که بالاخره توسط مهره های حکومت جلب وتهدید به اعدام می گردد اما او با توکل بر خداوند متعال کارش را کما کان ادامه می دهد .

در سال ۱۳۷۷ هجری . ق . به مساعدت جناب مولانا «تاج محمد نسکندی » مدرسه ی«عزیزیه» دپکور را که به علت رفتن حضرت مولانا «عبدالعزیز »رحمه الله به زاهدان بی سر پرست مانده بود به مشوره خود ایشان به «انزاء» انتقال می دهد وبدین تر تیب با همکاری مولانا اساس مدرسه ی دینی انزا را می نهد و خود تا مدتی درآن به تدریس اشتغال می ورزد تا این که در طی یکی از سفرهای تبلیغی گذرش به منطقه ی«کوه ون »می افتد که اغلب ساکنان آن معتقد به مذهب کفر آمیز «ذکر» بودند.

درآنجا احتیاج شدید به اصلاح همه جانبه ی آنان احساس می کند وبدین منظور در سال ۱۳۸۱ هجری.ق. به کمک همان مردم در روستای «پادیگ»(خدا آباد )اساس مدرسه ی به نام «منبع العلوم»را می گذارد که بعدها در ردیف معروف ترین مدارس دینی ایران برای خود جا باز می کند. مولانا از آن پس ،کار دین را در همان مدرسه دنبال می کند واز آن مدرسه به عنوان پایگاهی مطمئن برای اجرای اهداف دینی خویش واحیای تعالیم اسلامی والقای آن به مردم در قالب تألیف ،تدریس ،موعظه و اخذ بیعت وتلقین ذکر استفاده می کند.الحق مدرسه ی دینی «منبع العلوم»در بیدار سازی وبالا بردن سطح سواد وفرهنگ

اسلامی مردم منطقه نقشی مؤثر داشته ودارد .

تألیفات شیخ التفسیر والحدیث

تعداد کتابها ورساله هایی که حضرت شیخ التفسیر والحدیث نوشته اند از مرز هفتاد می گذرد واین در عالم تصنیف عدد بزرگی است با توجه به کمبودها ونیازهای مردم در زمینه های مختلف ،کتابهای مولانا هم راجع به موضوعات مختلفی نگاشته شده است که می توان گفت مجموعه ی تألیفات ایشان نسخه ای مؤثر در رفع بیماریهای گوناگون دینی واجتماعی واخلاقی می باشد .

عنوان اغلب کتابهای حضرت ایشان بدین قرار می باشد :

۱-تبیین الفرقان (تفسیر قرآن کریم )

۲-احسان الباری (شرح صحیح بخاری –در دست چاپ )

۳-مکتوب العاری (اختصار عمده القاری-در دست چاپ )

۴-انعام المنعم (شرح صحیح مسلم –در دست چاپ )

۵-الطاف الودود (شرح سنن ابی داوود – در دست چاپ )

۶-خیرالسرمدی (تقریر سنن ترمذی –در دست چاپ )

۷-کشاف التباریخ (تقاریر مشکوه المصابیح )

۸-تقاریر بلوغ المرام(در دست چاپ )

۹-فتاوای منبع العلوم کوه ون

۱۰- مکتوبات سربازی

۱۱-ضروریات مبلغین

۱۲-فؤائد فاضله فی بیان الفاتحه

۱۳-خیرالمقاصد

۱۴-کنز الدارین

۱۵-زادالحقیر للحاج الی بیت العلی الکبیر

۱۶-المنجیات والمهلکات

۱۷-الهدایه فی تحقیق الشرک فی الرساله

۱۸- تبصره عاجله فی بیان فضائل بعض صحابه

۱۹-اسلام وسائنس عالم

۲۰-احداث العوام (همه باید بدانند )

۲۱-ارشاد المجودین

۲۲-قره العینین فی مقدمات الصحیحین

۲۳-اهمیت ریش در اسلام

۲۴-انوار دوازده گانه

۲۵-موارد الشوارد

۲۶-التحذیر عن ارتکاب التصویر

۲۷-ستر شرعی

۲۸-پیکار با اسبال ازار

۲۹-شمشیر بران بر اشراک و بدعات دوران

۳۰-دیوان عمر

۳۱-سوغات برادران

۳۲- مواعظ حسنه

۳۳-صدای فطرت

۳۴- حقیقت بردگی در اسلام

۳۵- گلدسته بهارستان

۳۶-شفاء الاسقام

۳۷-ارغام الجاحد (در دفاع از مقام علمی امام اعظم رحمه الله )

۳۸-التحقیق الوجیز فی مسئله التعویذ

۳۹- سراغ حقیقت (خلفای راشدین از دیدگاه امیر المؤمنین )

۴۰- ارمغان دوستان

۴۱-حکم الاحکام الربوبیه

۴۲- خلاصه الحقائق

۴۳- فضل المیمون فی تعریفات الفنون

۴۴- سر گذشت خود نوشت

۴۵-گلشن جعفری در اسانید عمری

۴۶-منظومه الآلی (در عقیده )

۴۷-منثوره العوالی(شرح منظومه )

۴۸- التوضیح والاعلان فی تحقیق تراویح رمضان

۴۹-انوار ساطعه فی بیان الفاتحه

۵۰-وتد الایمان

۵۱-خلاصه التصوف

۵۲- تدبیر دفع مصائب وبلیات

۵۳- توشه ناجی (شرح سراجی )

۵۴-هشدار به مسلمین

۵۵-البینات للمتفرسین

۵۶-پرسش وپاسخ های ارزشمند برای جوانان ارجمند

۵۷-مقالات هفتگانه

۵۸-نسب نامه

۵۹- رفع اشتباهات از عدم وجود جمعه در دهات

۶۰- شمشیر حیدری (دربیان مضرات تلویز یون )

۶۱-وصیت نامه عمری

۶۲- خورشید تابان بر بردگان بلوچستان

۶۳- آیا بیماریها مسری هستند ؟

۶۴-زکات اموال برای مدارس

۶۵-رجاءالمقبول (ترجمه اسوه الرسول )

۶۶-ضمائرالحکمه (ترجمه بصائر الحکمه حکیم الامت )

نوشته شده در چهارشنبه ششم اردیبهشت 1391ساعت 2:29 توسط خلیل رئیسی
درباره ما
Profile Pic
سلام دوستان عزیزبه سایت خودتان خوش آومدید....لطفابرای استفاده ازتمامی مطالب سایت ودانلودفایل هادرسایت عضوشوید....همچنین نظرهم یادتون نره..... باتشکر>مدیرسایت>خلیل رئیسی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدام شهربلوچستان رابیشتردوست داری
    به نظرشمادرکدام نقطه سربازتمساح پوزه کوتاه زندگی می کند
    به نظرشما چه چیزهایی بیشتردروبلاگ بلوچستان دانلودبگذارم
    آمار سایت
  • کل مطالب : 244
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 157
  • آی پی امروز : 69
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 75
  • باردید دیروز : 12
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 100
  • بازدید ماه : 201
  • بازدید سال : 2,772
  • بازدید کلی : 46,793
  • کدهای اختصاصی
    کسب درآمد از پاپ آپ